ظهر پاییزتون بخیرهوا سرد شده و من واقعا از سرما بیزارم..به پاییز بنده خدا هم ربطی نداره ها.. زمستونم سرماش دوس ندارم.. و هر روز دیگه ای از هر فصلی از سال که سرما مثل الان و امروز سوزنده باشه...و مهم تر از همه،خورشید پشت ابرها باشه...دیدی بارون میاد،گاهی افتابم هست چقدر قشنگه؟دیدن این صحنه برام به دلچسبی خوردن یه فنجون شکلات داغهمثل گرمای دلنشین وقتاییه که دستاتو میگیری روی خاکستر هیزمی که اتیشش داره میره رو به خاموشی...چند روز پیش برام موضوعی پیش اومد که واقعا تو روحیه و قدرت تصمیم گیریم برای چطوری رفتار کردن به شدت تاثیرگذار بود.از حرف یکی دلخور شدم... نه کم ها، به شدت متاسفانهبعد من ادمی ام که به راحتی وضعیت روحیم و احساسی که دارم تو صورتم نقش میبنده..انگار رو پیشونیم مینویسن که الان ناراحتم.. یا تو چشام میبینی که خوشحال ترینم... یا تو گره صورتم میبینی که چقدر درمونده ام.. از حالت صدام میفهمی که میخوام گریه کنم... انقدر ساده اس خوندن من..اما، یه خصوصیت دیگه ای که دارم اینه که در عین حال اگر نخوام ن
میذارم اینارو ببینن یا بفهمن ادما.. مخصوصا اگر غریبه تر، و دورتر باشن از من...اینه که به شدت من رو شکننده میکنه..به نظر من وقتی بخوای چیزی که نیستی رو مدت طولانی نقش بازی کنی،به نقطه ی شکست روانی و احساسی نزدیک تر میکنی خودت رو ..تو صحبت کردن با دیگران سعی میکنم دست رو نقطه ضعف هیچ بنی بشری نذارم...اگر طرفم برام مهم باشه این سعی،شدت میگیرهتا همین چند روز پیش هم فکر میکردم همه ی ادما باید اینجوری باشن.. و اذیتم میکرد چرا اینجوری نبودن ها...تا اینکه مغزم قبل از مریض شدن بهم دستور رها کردن داد! (البته چون دست رو بزرگترین نقطه ضعف زندگی من گذاشته بودن به این حال و روز افتاده بودم)انگا هر چیزی که در جستن آنی, آنی...
ادامه مطلبما را در سایت هر چیزی که در جستن آنی, آنی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : caprilgirl3 بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 19:29